اهمیت اخلاق و خودشناسی
اگر کسی بخواهد با آگاهی از علم اخلاق، نفس خویش را اصلاح نماید، نخست لازم است به شناسایی خود بپردازد؛ به همین جهت عالِم علم اخلاق، تا با چیستی روح، تجرّد و اقسام و شئون آن آشنا نشود و نداند قوای روح و اندیشهها و انگیزههای آن به چه چیزهایی بازمیگردد و نیز تجرّدش برزخی است یا عقلی، عالِم و مربّی اخلاق نخواهد بود.
بر این اساس، علم اخلاق را میتوان از قویترین علوم استدلالی دانست؛ زیرا به معرفت نفس وابسته است و به همین سبب، برخی آن را "طبّ روحانی" شمردهاند؛ بنابراین تا انسان و تجرّد روح شناخته نشود، جاودانگی اخلاق و نفسی (نه نسبی) بودن آن حل نخواهد شد. البته تبیین این مسئله بر عهده فلسفه اخلاق است.1
خودشناسی در اخلاق بهاین صورت است که در مرحلهای از آن به چیستی و معنای حیات و ممات، در مرتبه دیگر به صحّت و مرض و در فصلی دیگر به بررسی راههای علاج بیماریهای روحی پرداخته که دستور تقوا به همین منظور داده شده است و نیز در فصلی دیگر درباره اوضاعی بحث میشود که کار از درمان گذشته است و دستور تقوا بیاثر است؛ مانند زمانی که یک پزشک حاذق از بهبود بیمارش ناامید میشود و به او میگوید: "شما پرهیزی ندارید". مفاد این کلام آن است که درمانی برای شما نیست و مریض میفهمد که مداوا نخواهد شد.
در امراض روحانی، قرآن کریم نیز گروهی را قابل درمان دانسته ودستور پرهیز به آنان میدهد و خطاب به ایشان میفرماید: "اتّقوا"،2"فلیتّقوا"،3"ولیتّق"،4اما درباره گروهی که هیچ امیدی به درمان آنان نیست، میفرماید: "اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ"؛5یعنی شما پرهیز ندارید؛ هرچه میخواهید انجام دهید که کار از کار گذشته است؛ چرا که هرچه آنان را به تقوا و اصلاح دعوت کردند، بیاعتنایی نموده و سر باز زدند: "فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ".6
بنابراین در فن اخلاق باید روح و تجرّد روحانی و جامعیت و جاودانگی آن به درستی مورد شناسایی و ارزیابی قرار گیرد و قواعد و اصولی از آن استخراج شود که برای همه انسانهای مشرق و مغرب عالم، سودمند و ثابت باشد. سپس هر فردی ابتدا آن نسخهها را درباره خود به کار بندد و پس از آن به دیگران ارائه دهد:7
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس/ چـرا بایدت دیـگری محـتسب8
براساس آنچه گذشت، در اخلاق، این بحث مطرح است که منشأ ابتلا به غیبت، حسادت، طمع، ظلم، آز و دیگر صفات رذیله چیست؟ انگیزه انجام آنها کدام است؟ روش درمان این بیماریها چگونه است؟ اگر این بیماریها معالجه نشود، به کجا میانجامد و چه خطری خواهد داشت؟ همچنین در فنّ اخلاق درباره فضایل انسانی و راههای کسب آنها بحث میشود و به طور خلاصه، فنّ اخلاق عهدهدار تبیین مسائل تهذیب نفس از درون است؛ برخلاف برخی علوم دیگر که از بیرون به ضرورت جریان تزکیه میپردازند.9
اخلاق، در عین حال که مشترکاتی با دیگر علوم دارد، با عرفان، فقه، حقوق و موعظه10متفاوت است. در این نوشتار سعی بر این است که به برخی از تفاوتهای بنیادی علم اخلاق و عرفان پرداخته شود.
تمایز اخلاق و عرفان
بدون تردید میان علم اخلاق که از ملکات نفسانی سخن میگوید با عرفان که از معرفت نفسانی بحث میکند، تفاوت است و نمیتوان این دو علم را به یک معنا اخذ کرد؛ به همین جهت در تقسیم بندی علوم برای این دو علم جایگاه ویژهای قائل شدهاند.
یکی از تقسیمبندیهای علوم در اسلام، تقسیم آن به علمالابدان و علمالادیان است: "العِلمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْیَانِ وعِلْمُ الْأَبْدَانِ".11 برخی افراد سادهاندیش و خوشباور پنداشتهاند که علمالابدان ویژه اطبّا و طبیعیدانان و علمالادیان مخصوص فقها، متکلّمان، حکما و علمای اخلاق است، اما بزرگانی که راه اخلاقی را طی کردهاند، معتقدند که ممکن است طبیبی علمالادیان داشته باشد و فقیه یا دانشمند علوم انسانی، علمالابدان!
توضیح اینکه اگر علم را به لحاظ هدف تقسیم کنیم نه موضوع، مواد و مسائل آن، چه بسا طبیبی علمش را "خالصاً لوجه الله" بیاموزد و "صادقاً" به کار بندد؛ یعنی وقتی بر بالین بیماران بیبضاعت حاضر میشود، با نگرش دنیا طلبانه طبابت نکند که در این صورت، او علمالادیان دارد نه علمالابدان؛ گرچه موضع کارش بدن است! در مقابل، ممکن است فقیهی به دنبال مرید پروری و امثال آن باشد که در این صورت، او علمالابدان دارد نه علمالادیان؛ گرچه موضوع بحثش دین است!12پس منویات عالِم میتواند در انجام عملی و آثار علمی نقش داشته باشد و مؤثر واقع شود؛ به حدّی که ملاک و معیار علوم را متمایز سازد.
در باب نسبت میان اخلاق و عرفان با فلسفه نیز میتوان گفت که علم اخلاق (از زمان مرحوم بوعلی تا کنون) زیر مجموعه فلسفه بوده است که در حکمت عملی از آن بحث میشد، اما عرفان، فوق فلسفه است؛ یعنی در اخلاق، از مجرّد بودن روح، شئون آن، سلامت و مرض نفس، حیات و ممات قلب، صحّت و سقم دل و راههای درمان بیماریها و رذایل و روشهای کسب فضایل (براساس اصالةالماهیه یا اصالةالوجود یا تشکیک وجود) بحث میشود.13پس در مجموع میتوان موارد ذیل را در تمایز اخلاق و عرفان، برشمرد:
1. تفاوت در مبادی
در نگاه نخست، مبادی و پیشفرضهای اخلاق با بسیاری از علوم دیگر همچون فقه، حقوق و... یکسان است، اما وقتی قدری فراتر رویم، مرزهای آنها را جدا خواهیم یافت؛ زیرا اخلاق، در قلمرو بایدها و نبایدها بحث میکند و از هستها و نیستها استمداد میگیرد.
اساسیترین مطلبی که میتواند به صورت ریشهای، سفرهای عام و وسیع برای همه علوم نظری باشد، "اصل تناقض" است: "الموجود والعدم لا یجتمعان ولا یرتفعان"، اما چنین اصلی و بهاین گستردگی در حکمت عملی، فقه و اخلاق وجود ندارد؛ با این حال میتوان مسئله "حسن عدل و قبح ظلم" و امثال آن را از پیشفرضهای اخلاق دانست که همه مسائل اخلاقی باید به اینگونه اصول بدیهی اخلاقی ختم شوند.14به این معنا که هرگاه در فروع فضایل و رذایل اخلاقی تردید شود، باید آنها را به اصل "حسن عدل و قبح ظلم" که یکی از امهات و اصول اخلاقی است، برگرداند.
2. تفاوت در موضوع
بنابر مشرب اهل تحقیق و عرفان که ممحّض در حکمت اُنسی هستند نه متأخرین از مشّاء که گرفتار حکمت بحثی گشتهاند، عرفان عملی همان سیر و سلوک انسان است که مربوط به عقل عملی بوده و در آن سخنی از تصوّر و تصدیق یا قضیّه و قیاس نیست. آنچه راه این عمل را تبیین میکند، دو علم است: عرفان نظری و علم اخلاق.
از این دو، اوّلی از علوم کلّی، بلکه کلّیترین علم است، امّا دیگری در ردیف علوم جزیی قرار دارد؛ زیرا موضوع علم اخلاق، تهذیب نفس و قوای آن است و جایگاه آن پس از اثبات اصل نفس و قوای آن قرار دارد؛ از این رو نخست باید اصل نفس و تجرّد آن و همچنین قوای نفسانی و تجرّد برخی از آنها اثبات شود و در مرحله بعد، علم اخلاق در کنار دیگر علوم جزیی درباره چگونگی تهذیب نفس و تعدیل قوای آن بحث میکند، امّا عرفان نظری فوق همه علوم و از جمله، فوق فلسفه الهی است؛ زیرا موضوع آن اعم از موضوعات همه علوم است و هر علمی که موضوع آن چنین باشد، برترین علم خواهد بود.15
خلاصه آنکه موضوع عرفان نظری "موجود بما أنّه موجود" است؛ بدون اینکه به هیچ قیدی حتی "قید اطلاق" مقیّد گردد و موضوع فلسفه کلّی "موجود بشرط الاطلاق" و عدم تقیّد به قید طبیعی، ریاضی، منطقی و اخلاقی است و عصاره این اطلاقِ قسمی، همانا تقیّد به اطلاق و اشتراط به عدم تقیّد به طبیعی و مانند آن است.
با این بیان، همه نقدهای تصریحی یا تلویحی حل خواهد شد؛ زیرا اولاً تمایز موضوع عرفان نظری و فلسفه روشن میشود؛ و ثانیاً تمایز این دو علم از هم واضح میگردد؛ و ثالثاً اعمیّت عرفان نظری از فلسفه از لحاظ طبقهبندی علوم معلوم میشود.16
3. تمایز روشی
علوم انسانی از لحاظ روش، به شهودی، برهانی، نقلی و تعبّدی تقسیم میشود. آنچه با شهود دل پدید میآید، "عرفان" و آنچه با برهان عقل حاصل میشود، "حکمت" و "کلام" و آنچه با نقل به دست میآید، "سیره" و "تاریخ" و آنچه با تعبّد کسب میشود، "فقه" نامیده میشود.17
دین مبین اسلام نیز این سه روش را برای نیل به معارف امضا کرده است: راه تفکّر عقلی، راه شهود قلبی و راه تعبّد و تقلید ایمانی؛ اما راه سوم در حقیقت، متّکی بر یکی از دو راه دیگر است. از سوی دیگر، راه شهود قلبی، گرچه عمیقتر و نافعتر است ـ زیرا راهی است که علم و عمل در آن متّحدند و اندیشه و باور، قرین هماند و هرگز علم بیعمل و فکر بدون ایمان و باور در آن نیست ـ اما همگان به آن دسترسی ندارند؛ برخلاف اخلاق عملی و پذیرش موعظه حَسَن و نظایر آن که در دسترس همگان قرار دارد.
با این همه، راه تفکّر عقلی در سطوح گوناگون، عمومیترین راه اسلام است که هم جمهور جوامع بشری به آن دعوت شدهاند، هم دسترسی توده مردم به آن ممکن است.18
4. تفاوت در مسائل
موضوع و مسائل علم اخلاق، نفس و تهذیب شئون نفس، شناخت فضایل و رذایل آن، راه تحصیل فضایل و پرهیز از رذایل و مانند آن است. اصل وجود نفس و تجرد آن و شئون و قوای ادراکی و تحریکیاش در فلسفه ثابت میشود؛ آنگاه در علم اخلاق درباره کیفیت تخلّق وی سخن به میان میآید.
در اخلاق، انسان متخلّق به فضایل میشود و واجبات را انجام میدهد و مستحبات را ترک نمیکند و نیز از حرام پرهیز، و مکروهات را ترک میکند و برای رضای خدا کار و تلاش میکند، ولی همه اینها در محور تهذیب نفس است، امّا در عرفان چنین نیست؛ زیرا:
اوّلا ً، عارف تلاش و کوشش دارد که واحد حقیقی، یعنی خدای سبحان و جمال و جلال او را مشاهده کند و توحید ذاتی و توحید اوصاف و افعال و آثار را ببیند.
ثانیاً، عارف از حدّ تهذیب نفس میگذرد؛ زیرا تهذیب نفس از پلههای سکّوی پرواز عارف است؛ یعنی عارف، زمانی در سکّوی پرواز قرار میگیرد که متخلّق به اخلاق خوب بوده و با تهذیب نفسْ تزکیه شده و واجبات و مستحبات را انجام داده باشد.
ثالثاً، همانگونه که عرفان، برتر از فلسفه است و اخلاق پایینتر از آن، عارف نیز برتر از فیلسوف است و متخلّق نیز پایینتر از فیلسوف؛ البته در صورتی که فیلسوف، الهی و عالم با عمل باشد.19
5. تمایز در غایت
غایت در علم اخلاق، حفظ سلامت روحی یا درمان بیماریهای آن و انسانسازی است تا بهاین وسیله، فردی باتقوا، وارسته، عادل و فضیلتمند تربیت شود و این حدّ اخلاق است، اما هدف و غایت در عرفان، این نیست، بلکه عارفان انسانهای باتقوا، عادل و فضیلتمندی هستند که به بهشت، دوزخ و محاسبه قیامت معتقدند، ولی میکوشند بهشت و دوزخ و حقیقت دیگر امور را به دیده جان، شهود کنند. کسی که به این مرحله برسد، وارد حوزه عرفان شده است.
اخلاق را میتوان مقدمه و طلیعة عرفان دانست. عرفان برای آن است که انسان به جایی برسد که بوی بد گناه و رایحه خوش بهشت را استشمام کند، اما در اخلاق لازم نیست تعفّن غیبت، غذای حرام و دیگر امور حرام را استشمام کند، بلکه اگر با توجه به شواهدی بفهمد که فلان کار مشکوک است و احتیاط کند، کار اخلاقی انجام داده است.
به این ترتیب، میان شهود عرفانی و فضیلت اخلاقی، "تفاوت از زمین تا آسمان است" و این دو علم، اصالتاً و غایتاً دو رشته مستقل و دو مبحث با مبانی متفاوت هستند.20
در عظمت عرفان باید گفت که هیچ دانشی به گَرد آن نمیرسد و همه علوم وامدارش هستند و در پرتو آن معنا و روح مییابند. عرفان، علمی است که همه بودها را نمود و همه حقایق را مشهود مینماید.
عرفان، هستی را از ماسوا میشوید و کسوت سرابی بر عالم میپوشاند. تنها "وَسُیِّرَتِ الْجِبَالُ فَکَانَتْ سَرَابا"21نیست، بلکه "سُیِّرَتِ الْسَموات وَالْأرضْ وَما فیهِنّ فَکانَتْ سَرابا" است.
تنها آن شخصِ واحد و آن احدِ صمد است که هستی، عین او و وجود، تار و پود اوست. عرفان، نزدیکترین علم به قرآن است و بر جستجوگر ظهور حقایق قرآنی بایسته است که ساغر عرفان را به مِیِ قرآن بیاراید تا آن جام پردهنشین، آن مِیِ اَلَسْت را شاهد بازاری کند.22
رسول گرامی اسلام(ص) در پاسخ کسی که درباره "احسان" پرسیده بود، معنای سومی از احسان عرضه فرمودند که میتوان آن را توضیحی برای غایت عرفان دانست؛ چرا که احسان، گاهی به معنای "کار خوب کردن" و گاه به معنای "اعطای چیزی به دیگری" است، اما پیامبر اکرم(ص) در چیستی احسان فرمودند: "أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ".23این برداشت خاص و پرمغز از احسان، در حیطه اخلاق نمیگنجد، بلکه با عرفان مرتبط است؛ یعنی احسان به این معناست که وقتی میگویی "إِیِّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ" گویی خدا را میبینی. چنین جایگاهی را مقام "کأن" گویند. از این مقام برتر، مقام "أن" است که حضرت امیر(ع) دربارة آن فرمودند: من کسی نیستم که خدای نادیدنی را بپرستم: "مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ".24
عرفان در جایی است که انسان میخواهد مشاهده کند و سخن از شهود و یافتن طعم ایمان و استشمام بوی بهشت و شنیدن نعرههای دوزخ است.25
بر همین اساس، عرفا معتقدند که وقتی انسان به قلّه عقل میرسد، باید آن را سکّوی پرواز به منطقه عشق قرار دهد و در آن نایستد و این همان معنای "جهاد اکبر" است. از سوی دیگر، گروهی از کسانیکه در سطوحی از اخلاق قرار دارند و نیز واعظان و معلمان اخلاق، تهذیب نفس و تلاش برای زاهد، متّقی، عادل و وارسته شدن را جهاد اکبر میدانند؛ در حالی که این جهاد اوسط است.
عادل شدن و عمداً گناه نکردن، آغاز راه و شرط ورود به آزمون جهاد اکبر است، نه خود جهاد اکبر! آنجا مصاف سبقت گرفتن عشق بر عقل است؛ عقل دلیل میآورد که بهشت و دوزخ هست، ولی عشق آنها را کافی نمیداند و برای خود دلیل و باور ویژه دارد. عشق میخواهد هم اکنون که در دنیاست، حقایق را مشاهده کند و دوزخ را ببیند: "کَلاّ لَو تَعلَمونَ عِلمَ الیَقین، لَتَرَوُنَّ الجَحیم"؛26اگر اهل یقین باشید، در همین دنیا دوزخ را میبینید. این همان شهود است.27
بنابراین علم اخلاق برای پرورش مجاهد نستوهِ جهاد اوسط است تا از کمند هوا برهد و از کمین هوس نجات یافته و به منطقه امن قسط و عدل بار یابد و علم عرفان برای پرورش سلحشورِ مقاومِ جهاد اکبر، تا از مرصاد علم حصولی و رصد برهان عقلی رهایی یابد و از محدوده تاریک مفهوم و باریک ذهن رهیده، به منطقهای به مساحت بیکران باریابد و از طعم شهود، طرفی بندد و از استشمام رایحه مصداقِ عینی متنعّم شود.28
پینوشتها:
1. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 16/7/88.
2. بقره/ 48، 103، 123، 189 و... .
3. نساء/ 9.
4. بقره/ 282، 283.
5. فصّلت/ 40.
6. آلعمران/ 187.
7. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 7/8/88.
8. دیوان حافظ، قطعات، قطعه شماره1.
9. ر.ک: تفسیر انسان به انسان، ص53.
10. "موعظه" گرچه آثار مفیدی دارد و لازم است، اما نمیتوان آن را جزو علوم متداول دانست، بلکه نوعی سفارش و توصیه است؛ چرا که نه موضوع دارد، نه محمول، نه برهان، نه مبادی و نه منابع. موعظه مانند میوه چیدن است نه کشاورزی و باغداری! درختکاری و کشاورزی علم است، اما میوه چینی علم نیست، بلکه بیان و عرضه میوه علوم است.
11. بحارالانوار، ج1، ص220.
12. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 16/7/1388.
13. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 23/7/1388.
14. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 23/7/1388.
15. ر.ک: عین نضّاخ (تحریر تمهید القواعد)، ج1، ص145-146.
16. ر.ک: همان، ص163.
17. ر.ک: بنیان مرصوص امام خمینی(ره)، ص192.
18. ر.ک: سرچشمه اندیشه، ج3، ص176.
19. ر.ک: دینشناسی، ص249-250.
20. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 33/7/1388.
21. نبأ/ 20.
22. ر.ک: عین نضّاخ (تحریر تمهید القواعد)، ج 1، ص10.
23. بحارالانوار، ج67، ص219.
24. کافی، ج1، ص138؛ نهجالبلاغه، خطبه 179.
25. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 23/7/1388.
26. تکاثر/ 5-6.
27. ر.ک: تفسیر انسان به انسان، ص299-301.
28. ر.ک: حیات عارفانه امام علی(ع)، ص26.