فرق عرفان عملی با اخلاق عملی در تمایز عرفان نظری از اخلاق نظری نهفته است؛ زیرا عرفان عملی برای تحقّق رهآورد عرفان نظری است؛ چنانکه خود زمینهساز تبیین مسائل آن نیز هست، ولی اخلاق عملی برای تحقّق رهنمود اخلاق نظری است و با روشن شدن وجه افتراق عرفان نظری از اخلاق نظری، وجه امتیاز عرفان عملی از اخلاق عملی نیز روشن میگردد.
عرفان نظری، علمی فوق فلسفه است، زیرا درباره وجود مطلق (لابشرط مقسمی) مباحثی را مطرح میکند که عصاره مسائل آن درباره تعیّنات آن مطلق است نه خود آن و فلسفه درباره وجود بشرط لا (بشرط عدم تخصّص طبیعی، ریاضی، اخلاقی و منطقی) بحث میکند و چون وجود لابشرط که موضوع عرفان است، فوق وجود بشرط لا است که موضوع فلسفه است، در نتیجه، عرفان نظری فوق فلسفه خواهد بود و محور اثباتی آن، وحدت شخصی حقیقت وجود و حصر هستی در آن است و هرچه به نام جهان امکان نامیده میشود، "نمود" آن "بود" است، نه آنکه خود دارای "بودی" هرچند ضعیف باشد و تعیّنات اَسمایی و صفاتی، هر یک در عین آنکه ظهور آن هستی محض است، حجاب شهود آن نیز خواهد بود، اما عرفان عملی، جهاد و اجتهاد برای شهود وحدت شخصی وجود و تعیّنات آن بوده و شهودِ نمود بودن جهان امکانِ بدون بهره از بودِ حقیقی (هر چند به نحو رابط) است.
البته فواید دیگری برای عرفان عملی مطرح است، لیکن اساس آن همانا شهود حصر هستی در خدا و بیبهره بودن جهان امکان از اصل هستی و نمود بودن آن نسبت به وجود حقیقی و سایر مسائلی است که در عرفان نظری به اثبات رسیده است؛ چنانکه عامل مهم تبیین مباحث عرفان نظری همانا عرفان عملی خواهد بود.
اخلاق نظری زیرمجموعه فلسفه و از علوم جزیی به شمار میرود نه از علوم کلّی؛ زیرا مباحثی را درباره تهذیب روح و تزکیه قوای ادراکی و تحریکی نفس و مانند آن مطرح میکند که عصاره مسائل آن درباره شئون نفس است و اثبات اصل نفس و تجرّد آن و تجرّد قوای آن برعهده فلسفه است؛ گرچه بعضی آن را در علم طبیعی طرح کردهاند. به هر تقدیر یا بدون واسطه یا به واسطه علوم طبیعی، زیرمجموعه فلسفه قرار میگیرد.
اخلاق عملی نیز کوششی برای پرورش روح مهذّب و تربیت نفس زکیّه است. البته عرفان و اخلاق عملی در برخی مبادی مشترکند، ولی فرق عمیق و جوهری آنها همچنان محفوظ است و همانطور که فلسفه به منزله منطق علمی، برای عرفان نظری محسوب میشود، اخلاق عملی نیز به منزله منطق عملی، برای عرفان عملی به شمار میآید.29
گرچه اخلاق نظری جزو علوم جزیی و زیرمجموعة فلسفه (به معنای عام) است و اخلاق عملی برای اجرای همان مطالب اخلاق نظری است و فرق این دو با عرفان نظری و عملی بیان شد، لیکن اشتراک آنها در پارهای از مراحل و مسائل، زمینه طرح برخی از معارف بلند عرفان نظری را در اخلاق نظری فراهم کرده است؛ چنانکه سیره متخلّقان به اخلاق عملی نیز با سلوک عارفان در بعضی از منازل هماهنگ است، ولی طرح مسئله "وحدت شخصی وجود" فقط در منطقه عرفان جا دارد و ذکر آن در قلمرو اخلاق به طور اشاره و گذرا خواهد بود.30
به بیان دیگر، اخلاق یعنی فنّ تزکیه روح و تهذیب نفس و چونان علوم جزیی و استدلالی دیگر، متفرع بر فلسفه الهی است و موضوع و مبادی مهم خود را از آن علم دریافت میکند. عناصر محوری رشته اخلاق را شناخت شئون عملی نفس و اصلاح و تقویت آنها تشکیل میدهد؛ تا از آسیب شهوت و گزند غَضَب مصون بماند و در میدان جهاد اوسط، به عدل متوسط که همان عدالت مصطلح اخلاقی است باریابد ولی فنّ عرفان عملی وابسته به عرفان نظری است که برتر از فلسفه الهی و سایه افکن بر آن است و زَمیل آن محسوب میگردد و همتای آن حرکت میکند.
چون سعه و ضیق علوم برهانی، به گستره و محدود بودن موضوع آنهاست و موضوع عرفان نظری نه تنها از موضوعات علوم استدلالی دیگر وسیعتر است، بلکه از قلمرو موضوع وسیع فلسفة الهی نیز گستردهتر است، میتوان عرفانِ نظری را سلطان همه علوم استدلالی دانست.
از سوی دیگر در فنّ اخلاقِ نظری از "باید و نباید" سخن به میان میآید و در طبیعی و ریاضی و منطقی از "بود و نبود مقیّد" بحث میشود و در فلسفه الهی از "بود و نبودِ مطلق نسبی" گفتگو میشود، لیکن در عرفان نظری از "بود مطلق ذاتی و نمود آن" گفتمان به عمل میآید.
به هر تقدیر، عرفان نظری که در آن عصاره مشهودهای عارف به زبان برهان ارائه میگردد، در قلّه هرم علوم استدلالی قرار دارد و فن عرفان عملی، ورود در میدان نبرد اکبر و جبهه گرم و نَفْسگیر مبارزه بین عقل و قلب، بین حکمت و عرفان، بین معقول و مشهود و بین فهمیدن و دیدن است.
حکیم و متکلّم برآنند که حقایق را بفهمند ولی عارف بر آن است که آنها را ببیند؛ حکیم و متکلّم میگویند: حدوث، حرکت، نظم، امکان و... دلیل وجود قدیم، محرّک، ناظم و واجب است، اما عارف میگوید: آنچه شما در قَفَس نفس دارید، مفهوم قدیم، محرّک، ناظم و واجب است، نه مصداق آنها و همه این عناوین به حمل شایع، مخلوق و ممکناند؛ گر چه هر کدام به حمل اوّلی، عنوان خاص خود را دارند و اگر کسی بگوید: مقصودم واجب واقعی و قدیم خارجی است نه ذهنی، این پاسخ را از عارف خواهد شنید که عنوانِ "واقع" که لفظ آن را در زبان و مفهوم آن را در جان دارید، "واقع" به حمل اوّلی و "غیرواقع" به حمل شایع است و همچنین عنوانِ "خارج"، خارجِ به حمل اوّلی و "ذهنی" به حمل شایع است.
چکیده کلام عارف به حکیم و متکلّم این است که شما به سراغ معلوم حرکت میکنید، ولی علم نصیبتان میشود و به طرف موجود عینی سعی میکنید، ولی از موجود ذهنی بهرهمند میگردید و دستمایه حکمت و کلام، جز علم نیست، ولی دلمایة عرفان، "معلوم" است نه "علم ذهنی"؛ و "واقع" است نه "مفهوم اعتباری" و "محکی" است، نه "حاکی" و بالاخره امیر مؤمنان(ع) و رهبر عارفان، شعار "ما کنت أعبد ربّاً لم أرَه"31 را با صلای باصلابتش در صَحْنه معرفت طنین انداز کرد تا در میدان جنگ بین عقل و قلب و نبرد بین علم و عین "تا یار که را خواهد و میلش به که باشد".
در فن عرفان عملی که از یک نظر سرمایه عرفان نظری محسوب میگردد، انگیزه عارف این نیست که عادل گردد و گناه نکند و باتقوا شود؛ زیرا وی همه این راهها را پیموده و هم اکنون در عقبه کئود "شهود" واقع است و نخستین شرط آن، تضحیه نَفْس است نه تزکیه آن؛ چرا که تزکیه، وظیفه فنّ اخلاق است نه عرفان.
خلاصه آنکه عارف، شاهدانه زندگی میکند و حکیم و متکلّم، عالمانه؛ عارف، عارفانه به سر میبرد و حکیم و متکلّم، متخلّقانه. مَیز مرز عرفان و اخلاق باعث تمایز دو طرز حیات و امتیاز ویژه حیات عارفانه بر زندگی متخلّقانه است.32
تفاوت مهمّ اخلاق و عرفان عملی آن است که محور اخلاق، تحصیل فضیلت انسانی؛ مانند عدل، صدق، امانت، ایثار و احسان است و مدار عرفان عملی، تحصیل شهود اسمای حسنای الهی و مظاهر آن؛ همچون بهشت و دوزخ و فرشتگانی که بر مستقیمانِ در توحید فرود میآیند: "الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَة"؛33یعنی عارف، ملکات فاضله را داراست و درصدد دیدن مبدأ و منتهای آنهاست، ولی عابد یا زاهدِ متخلّق میکوشد صاحب فضیلت شود یا فضیلت حاصل را حفظ کند و همین تمایز اساسی باعث تفکیک میدان جهاد و ساحت نبرد اخلاق و عرفان است؛ زیرا فنّ اخلاق که پایینتر از فنّ عرفان عملی است صحنه رویارویی عقل عملی اَمّارِ به حُسْن، عدل و امانت، و نفس امّار به سوء، ظلم و خیانت است و این همان جهاد میانی و اوسط است، ولی فنّ عرفان عملی، ساحت نبرد توانفرسای قلّه عقل عملی و عقل نظری است؛ زیرا عقل نظری درصدد دانش حصولی است و عقل عملی در تلاش برای بینش حضوری؛ یکی میخواهد به همان رهآورد ذهنی بسنده کند و دیگری میخروشد تا "از علم به عین آید و از گوش به آغوش".34
پینوشتها:
29. ر.ک: عین نضّاخ (تحریر تمهید القواعد)، ج1، ص30-32.
30. برای اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک: همان، ص55-58.
31. کافی، ج1، ص138؛ نهجالبلاغه، خطبه 179.
32. ر.ک: حیات عارفانه امام علی(ع)، ص59-61.
33. فصّلت/30.
34. ر.ک: سروش هدایت، ج2، ص96-98.